جدول جو
جدول جو

معنی نعل در - جستجوی لغت در جدول جو

نعل در(نَ لِ دَ)
سکۀ آهنی که بر در زنند و حلقه بدان پیوسته شود. (آنندراج) :
کارها محکم میان بهر گشایش بسته اند
از تمنای گشودن نعل در در آتش است.
تأثیر (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعل در آتش نهادن
تصویر نعل در آتش نهادن
انداختن نعل اسب در آتش، عملی که غرائم خوانان و افسونگران انجام می دادند و برای حاضر ساختن کسی که در سفر بود نام او را بر نعل اسب می نوشتند و در آتش می انداختند و افسون می خواندند و معتقد بودند که آن شخص در هرکجا که باشد بی قرار می شود و فوراً حرکت می کند، کنایه از بی قرار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعل تر
تصویر لعل تر
لعل مذاب، لعل تر، کنایه از شراب انگوری، لعل روان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیل گر
تصویر نیل گر
رنگرزی که چیزی را با نیل رنگ می کند
فرهنگ فارسی عمید
(طِ)
دارندۀ لعل، دارندۀ لبان لعل رنگ:
نشسته لعل داران قصب پوش
قصب بر ماه بسته لعل بر گوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 29 هزارگزی شمال غربی درمیان و 2 هزارگزی مغرب جادۀبیرجند به درمیان، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 204تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ص 428)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نیل کار. کسی که با نیل رنگ می کند. (ناظم الاطباء). صباغ. رنگرز. (یادداشت مؤلف) :
نیلگر یاری وز غم بر من
نیلگون کرده ای جهان یکسر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(عَ پَیْ / پِیْ وَ تَ)
نعل بستن. نعل کوبیدن. نعل کوفتن. نعل کردن. نعل را بر سم ستور استوار کردن:
چون برآری تازیانه بگسلد زنجیر وی
چون زنی نعلش شکالش بس بود بند قبای.
منوچهری.
، نعلچه و میخ بر کف کفش کوبیدن
لغت نامه دهخدا
به معنی نعل بسته باشد و کنایه از اسبی است که جمع اسباب و ضروریات اورا ساخته و مستعد کرده باشند از جهت سفر. (برهان قاطع) (از آنندراج). نعل کرده. نعل بسته. اسب آماده برای مسافرت. (از ناظم الاطباء). اسب مجهز و کامل یراق
لغت نامه دهخدا
(نَدِ)
دهی است از دهستان کزاز بالا در بخش سربند شهرستان اراک در 46 هزارگزی مغرب آستانه و 15 هزارگزی راه مالرو عمومی، در ناحیه ای کوهستانی و سردسیرواقع است و 230 تن سکنه دارد. محصولش غلات و پنبه و انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. آبش از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ لِ زَ)
کنایه از روشنی صبح. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
کنایه از ایجادکننده لعل. (آنندراج). سازندۀ لعل:
سنبل او سنبلۀ روزتاب
گوهر او لعل گر آفتاب.
نظامی.
لعل فشان ساقی زرین کمر
گشته چو خورشید فلک لعل گر.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
ده کوچکی است از دهستان پسکوه بخش قاین شهرستان بیرجند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دزدی که چیزهای کم بهادزدد: زین خران تاچندباشی نعل دزد گرهمی دزدی بیاولعل دزد. (مثنوی نیک. 4 ص 343)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعل زدن
تصویر نعل زدن
کوبیدن نعل به سم ستور
فرهنگ لغت هوشیار
ستوری که به سم اونعل کوبیده باشند، اسبی که همه اسباب وضروریات اوجهت سفرآماده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل دار
تصویر لعل دار
لالدار دارنده لعل دارای لعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعل گر
تصویر لعل گر
لالگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علندر
تصویر علندر
ستبر، خار دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیل پر
تصویر نیل پر
((لُ پَ))
نیلوفر، گیاهی است که مانند پیچک به اشیاء اطراف خود می پیچد و بالا می رود، گل هایش شیپوری و کبود رنگ می باشد
فرهنگ فارسی معین
نوعی در، مخصوص ساختمان های قدیمی که هر لنگه ی آن از دو نیمه
فرهنگ گویش مازندرانی
نعل گر، نعل کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
سر ایوان
فرهنگ گویش مازندرانی
پنجره
فرهنگ گویش مازندرانی
چهل در، دارالعماره ی میرعبدالله خان که در میدان بار فروش
فرهنگ گویش مازندرانی
درب جلوی آغل که با سرشاخه ی درختان درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی